در آغاز کلمه بود
یک ورودی بزرگ؟
ورودی بسیار آرام
بنابراین، آیا 2000 سال پیش چنین اتفاقی افتاده است؟ آیا مردم مشتاقانه منتظر بودند: آیا خانه های خود را در انتظار تولد عیسی تزئین کرده بودند؟ آیا آنها برای جشن گرفتن این تولد مورد انتظار برای یکدیگر هدایایی خریده بودند؟ وقتی او به دنیا آمد، آیا اعلامیه ای در سراسر جهان منتشر شد مبنی بر اینکه منجی بالاخره آمده است؟نه کاملا.
هنگامی که عیسی در بیت لحم که شهر داوود نیز نامیده می شود (به یاد دارید؟) به دنیا آمد، فقط تعداد انگشت شماری از مردم واقعاً از آن آگاه بودند. مریم مادر عیسی و یوسف نامزد او بودند. افراد صاحب اصطبل مسافرخانه ای که مریم و یوسف در آن اقامت داشتند احتمالاً از زایمان آن زن آگاه بودند، اما برای آنها اهمیت خاصی نداشت.
اما می دانیم که شادی بزرگی در بهشت وجود داشت، زیرا لوقا 2: 8-14 به ما می گوید که گروه بزرگی از فرشتگان در شب تولد عیسی به شبانان ظاهر شدند. آنها نه تنها اعلام کردند که پسری به نام عیسی متولد شده است، بلکه در واقع اعلام کردند که او همان مسیحی است که یهودیان مدتها منتظر او بودند!
اما سی سال دیگر طول می کشد تا هر کس دیگری شروع به کشف آن کند.
چهار مرد، چهار داستان
در سالهای پس از مرگ عیسی، رستاخیز و عروج او به آسمان، چهار مرد مختلف الهام گرفتند تا درباره زندگی عیسی بنویسند. چهار کتاب اول عهد جدید به نام مردانی که این زندگی نامه ها را نوشته اند (که عموماً انجیل نامیده می شوند) نامگذاری شده اند: متی، مرقس، لوقا و یوحنا.
آنها در مورد آن با یکدیگر بحث نکردند. آنها حتی ممکن است نمی دانستند که شخص دیگری در حال نوشتن داستان عیسی است. متی، لوقا و یوحنا تقریباً به طور قطع انجیل مرقس را خوانده بودند. محققان معتقدند که این اولین زندگی نامه عیسی بود که نوشته شد. اما چهار انجیل مستقل از یکدیگر نوشته شده اند.
هنگامی که شخصی داستانی را در مورد یک رویداد تعریف می کند، معمولاً سعی می کند آنچه را که به نظر آنها مهم ترین بخش ها هستند، شامل شود. این مورد در مورد متی، مرقس، لوقا و یوحنا بود. برخی شامل رویدادهایی هستند که دیگران آن را ندارند. برخی رویدادها را به ترتیب کمی متفاوت بیان می کنند.
به عنوان مثال، فقط متی و لوقا داستان تولد عیسی را بیان می کنند. شاید در ذهن لوقا برای مردم مهم بود که بدانند عیسی از یک دختر باکره متولد شده است. نامزد مریم، یوسف، پدر عیسی نبود. عیسی پسر خدا بود. (لوقا 1:26-38)
انجیل متی با شجره نامه عیسی شروع می شود. آیا به خاطر دارید که چگونه در آن زمان طولانی، خدا به ابراهیم وعده داد که جهان از طریق پادشاهی که از نسل او خواهد آمد برکت خواهد یافت (پیدایش 12:3)؟ متی مراقب است که به ما نشان دهد که عیسی از نسل داوود پادشاه، که از نسل مستقیم ابراهیم بود، بود. عیسی تحقق آن پیشگویی باستانی بود.
در مورد مرقس و یوحنا، به نظر میرسد که آنها این را مسلم میدانند که وقتی در مورد عیسی مینوشتند، همه میدانستند که در مورد چه کسی صحبت میکنند: در روزهایی که او در اینجا روی زمین بود، عیسی بسیار بسیار مشهور بود. بنابراین، مرقس و یوحنا داستان های خود را از عیسی از زمانی آغاز می کنند که او خدمت زمینی خود را آغاز کرد، یعنی زمانی که عیسی حدود سی ساله بود.
یک مسیحای غیرمنتظره
وقتی از پیامبرانی مطلع شدیم که پیشگویی می کردند اسرائیل به دست آشور و بابل سقوط خواهد کرد، همچنین فهمیدیم که همان پیامبران پیشگویی می کردند که یک پادشاه، یک مسیحا، یک نجات دهنده از نسل داوود پادشاه بیرون خواهد آمد. این پیشگویی ها یهودیان را امیدوار کرد که اسرائیل دوباره به یک ملت بزرگ تبدیل شود، که پادشاهی بیاید تا بر همه دشمنان اسرائیل غلبه کند و آنها را به ابرقدرتی تبدیل کند که بر جهان حکومت کند.
اما یهودیان همه پیشگویی ها را نمی خواندند. یا اگر بودند، برخی از آنها را به شدت اشتباه میگرفتند. انبیا دو توصیف از مسیحایی که خدا می فرستد دادند. در واقع یکی از آنها فرمانروایی توانا بود. چیزی که یهودیان نمیدانستند این بود که این پادشاه از یک مکان بینظیر خواهد آمد و با هیاهوی زیادی نخواهد آمد (شب آرام در بیت لحم کوچک مبهم را به خاطر دارید؟). این پادشاه جدید مردی خواهد بود که غم، اندوه و درد روی زمین را می شناسد، نه جلال و قدرت پادشاهی.
یهودیان به عنوان مردمی شکست خورده و بی روح، به دنبال مسیحی مانند شخص فروتن عیسی نبودند. آنها به دنبال شخصی بسیار دیدنی تر از آن بودند.
و چنین شد که وقتی عیسی آمد و در میان آنها زندگی کرد، وقتی مسیح را دیدند او را نشناختند.
تعلیم عیسی
به یاد داشته باشید که عیسی در مکانی بزرگ شد که تحت حکومت یک کشور دیگر بود: در این زمان، امپراتوری قدرتمند روم بود. عیسی در یک جامعه بسیار ساده بزرگ شد. قوم یهود بسیار مذهبی مذهبی بودند و همسایگان او کشاورز یا ماهیگیر یا تاجر بودند (یوسف، شوهر مادرش، حرفه ای نجار بود).
شاید به این دلیل، عیسی سعی کرد حقایق روحانی را با گفتن داستانهایی که تمثیل نامیده میشوند، تعلیم دهد، که غالباً شامل چیزهایی میشود که مردم جامعه او با آن آشنا و درک میکردند:
- -کشاورزی که در مزرعه خود بذر می کارد (متی 13:2-23)
- - پسری که علیه والدین خود عصیان می کند، اما با پشیمانی شدید از گناهانش نزد آنها باز می گردد (لوقا 15:11-32).
- - چوپانی که یکی از گوسفندان خود را گم می کند (متی 18:10-14)
فریسیان
در روزگار عیسی، کاهنان (کتاب مقدس آنها را فریسیان نیز می نامد - کلمه ای به معنای "جدا") بر زندگی روزمره یهودیان حکومت می کردند. کاهنان از یکی از دوازده قبیله اسرائیل بودند که خدا به طور خاص برای آن نقش انتخاب کرده بود: لاویان (از قبیله لاوی). آنها وظیفه خود می دانستند که قوم یهود را مانند گذشته از گمراهی دور نگه دارند. آنها فکر می کردند که وظیفه آنها خواندن و تفسیر کتاب مقدس برای مردم است. (آنچه را که قبلاً در مورد اینکه خدا کتاب مقدس را برای همه در نظر گرفته بود، به یاد می آورید؟)
عیسی از قبیله لاوی نبود، بنابراین عیسی کاهن نبود.
برای اینکه یک خاخام یا معلم حقایق و دانش کتاب مقدس باشد، یک مرد باید دوره طولانی آموزش را در یک مدرسه خاخام خاص پشت سر بگذارد.
عیسی به مدرسه خاخامها نرفته بود، بنابراین فریسیان او را واجد شرایط معلمی نمیدانستند.
بنابراین، تقریباً از آغاز خدمت خود، عیسی با حاکمان مذهبی در تضاد بود. با این حال، انبوهی از مردم برای شنیدن تعلیم عیسی جمع شدند. در یکی از معروفترین آموزههای او، به نام موعظه روی کوه (که هم در متی 5 و هم در لوقا 6 یافت میشود)، تقریباً هر نکتهای که او بیان کرد برخلاف آنچه فریسیان میخواستند مردم باور کنند، بود.
برخی از ایده های اصلی که عیسی می خواست پیروانش بیاموزند عبارت بودند از:
- - خدا مردم را دوست دارد و می خواهد که او را دوست داشته باشند. یکی از راههای ابراز محبت به خدا، اطاعت نه فقط از قانون، بلکه با اطاعت از روح شریعت است. بنابراین، عیسی علاوه بر صداقت، به پیروانش گفت که مهربان، مهربان و عادل باشند.
- - عیسی می خواهد پیروانش با محبتشان شناخته شوند: عشق به هم ایمانانشان، عشق حتی به دشمنانشان. خداوند وعده داده است که گناهان مؤمنان را ببخشد. او از ما می خواهد که یکدیگر را ببخشیم.
مهمترین چیزی که عیسی می خواست پیروانش بدانند این بود که او، عیسی، پسر خدا بود و نجات از گناه تنها از طریق او حاصل می شود. یکی از مشهورترین آیات در کتاب مقدس بیان می کند که عهد جدیدی که خدا با بشر می بست، یوحنا 3:16:
زیرا خدا آنقدر جهان را دوست داشت که پسر یگانه خود را داد تا هر که به او ایمان دارد هلاک نشود، بلکه حیات جاودانی داشته باشد.
این اعلامیه عیسی به دو دلیل انقلابی بود: اول، این ایده که عیسی پسر خدا است برای بسیاری از یهودیان غیرقابل قبول بود. چگونه یک انسان صرف می تواند خدا باشد؟ ایده دومی که رهبران مذهبی زمان عیسی نمی توانستند بپذیرند این بود که نجات دیگر فقط مختص یهودیان نبود. عیسی گفت که هر کسی که به او ایمان بیاورد می تواند به ملکوت خدا تعلق داشته باشد (یوحنا 1:12).
صدوقیان
صدوقیان، گروهی از یهودیان برجسته و اغلب ثروتمند که در روزگار عیسی زندگی می کردند، نوعی هماهنگی سیاسی با رومیان داشتند، به طوری که از مقدار مشخصی از قدرت سیاسی برخوردار بودند. صدوقیان گاهی اوقات وظیفه دریافت مالیات رومی را از یهودیان هموطن خود بر عهده می گرفتند و اغلب در مورد آن ناصادقانه رفتار می کردند و از مردم می خواستند که بیشتر از بدهی واقعی خود بپردازند تا بتوانند سهمی را برای خود نگه دارند. صدوقیان به دلیل روابط نزدیکی که با رومیان منفور داشتند، توسط بسیاری از قوم یهود خائن تلقی می شدند.
اغلب صحبت از شورش در میان یهودیان بود. آنها تحت سختی حاکمیت روم هول کردند. صدوقیان وظیفه خود را حفظ صلح بین یهودیان و رومیان می دانستند. به این ترتیب که صدوقیان فکر می کردند، یهودیان هر چه دردسر کمتری برای رومیان ایجاد کنند، برای همه آسان تر خواهد بود.
مشکل با عیسی
همانطور که قبلاً دیدیم، عیسی به تعلیم انبوه مردم میپرداخت و خبر خوش را درباره خدا و محبت او به همه ابلاغ میکرد. فریسیان اصلاً این را دوست نداشتند. آنها می خواستند تنها مرجع دینی در میان یهودیان باشند. عیسی به مردم آموخت که عمیقتر از آنچه کاهنان تا به حال انجام داده بودند در مورد مسائل روحانی فکر کنند و آنها او را به خاطر این کار دوست داشتند.
صدوقیان نیز جمعیت زیادی را که عیسی جذب می کرد دوست نداشتند. انبوهی از مردم را نمی شد به راحتی کنترل کرد. اگر عیسی می خواست که جمعیت اطرافش در شورش علیه روم به دنبال او بیایند، برای جلوگیری از آن چه کاری می توانستند انجام دهند؟
صدوقیان می دانستند که حتی جمعیت زیادی از یهودیان با قدرت ارتش روم همخوانی ندارند. اگر رومیها مجبور به سرکوب شورش یهودیان میشدند، آنها را کاملاً سرکوب میکردند (و حدود 35 سال پس از زندگی زمینی عیسی، دقیقاً همین کار را کردند). قدرت سیاسی آنها دیگر برای رومیان معنایی ندارد و صدوقیان به دلیل وجود کسی که مانند عیسی عیسی را برمی انگیزد، قدرت خود را از دست نمی داد!
با این حال، بدترین کاری که عیسی انجام داد این بود که به مردم اعلام کرد که او در واقع پسر خداست. عیسی به آنها گفت که او همان مسیحی است که مدتها منتظر او بودند. از نظر فریسیان، این توهین (بیترین بی احترامی به خدا) بود! طبق قوانین یهود، این جرمی بود که مجازات آن اعدام بود.
عیسی بارها و بارها برای اثبات ادعای مسیح بودن خود نشانه ها و معجزاتی انجام داده بود: او بیماران را شفا می داد، نابینایان را بینا می کرد و باعث می شد افراد لنگ دوباره راه بروند. حتی مردی را زنده کرده بود!
عیسی به عنوان تهدیدی هم برای فریسیان (زیرا او باعث میشد که مردم در اقتدار آنها تردید کنند) و هم برای صدوقیان (زیرا ممکن است تهدیدی برای قدرت آنها باشد) تلقی میشد.
فریسیان و صدوقیان معمولاً با یکدیگر دوست یا همکاری نداشتند، اما اکنون یک دشمن مشترک داشتند: عیسی.
یک شب، هنگامی که عیسی در حال دعا بود، یهودا اسخریوطی، مردی که در نزدیکترین دوستان عیسی (دوازده شاگرد او) بود، گروهی از فریسیان و صدوقیان را به جایی که می دانست عیسی دوست دارد دعا کند، یعنی باغ جتسیمانی، هدایت کرد. عیسی در مقابل دستگیری مقاومت نکرد، اگرچه میدانست که هیچ جنایتی مرتکب نشده است.
شاکیان عیسی او را نزد قیافا، کاهن اعظم معبد بردند تا محاکمه ای مخفیانه انجام دهند. آنها به قیافا گفتند که عیسی به دلیل ادعای مسیح بودنش به کفر گفتن مقصر است.
هنگامی که در برابر کاهن اعظم ایستاده بود، عیسی گفت: "من مسیح هستم و مرا خواهید دید که در دست راست خدا نشسته ام." (مرقس 14:62)
اگرچه شاهدان دروغین برای ارائه "شواهد" علیه عیسی جمع آوری شده بودند، قیافا تصمیم گرفت که اظهارات عیسی به تنهایی اعتراف به گناه است. حکم او این بود که عیسی باید به قتل برسد.
یهودیان نمی توانستند بدون اجازه فرماندار رومی، پونتیوس پیلاطس، مجازات اعدام را اجرا کنند. کاهنان عیسی را نزد پیلاطس آوردند و به او گفتند که عیسی مرتکب خیانت شده است: اگر او ادعا می کرد که مسیح است، می گفتند، این همان است که بگویند او پادشاه یهودیان است. طبق قوانین روم، هیچ کس نمی توانست خود را پادشاه بنامد، مگر سزار.
پیلاطس واقعاً فکر نمی کرد که عیسی ادعای جدی برای پادشاه شدن دارد، زیرا او حتی در حین محاکمه از خود دفاعی نکرد. اما کاهنان یهودی اصرار داشتند که عیسی به قتل برسد. حتی زمانی که پیلاطس به آنها پیشنهاد داد که یک قاتل محکوم به نام باراباس را آزاد کنند یا عیسی را آزاد کنند، مردم همه فریاد زدند که عیسی را بکشند. (مرقس 15:6-13)
عیسی می میرد و زنده می شود
مصلوب شدن نوعی مجازات اعدام بود که توسط رومیان استفاده می شد. این شرم آورترین راه برای مردن بود. اگرچه معمولاً عیسی در هنر به عنوان لباس کمر به تصویر کشیده میشود، اما در واقع لباسش را از تنش درآوردند، به طوری که برای همه برهنه شد. به خصوص شرم آور بود زیرا رومیان مصلوب شدن را برای بدترین جنایتکاران در نظر گرفته بودند.
پس از یک شب کتک خوردن، ابتدا توسط شاکیان یهودی و سپس توسط نگهبانان رومی، عیسی مجبور شد صلیب خود را به محلی که قرار بود مصلوب شود، حمل کند. او در برابر همه ضرباتش آنقدر ضعیف بود که نمی توانست زیر بار صلیب تحمل کند. برده ای را که در طول راه رد می کردند ساخته شد تا صلیب عیسی را برای او حمل کند.
هنگامی که به محل مصلوب شدن رسیدند، نگهبانان رومی دستان عیسی را به صلیب میخکوب کردند. سپس برای لباسی که از او گرفته بودند قمار کردند.
اگرچه مرگ بر روی صلیب معمولاً چندین روز رنج شدید طول میکشید، اما زخمها و از دست دادن خون عیسی از شب قبل احتمالاً مرگ او را تسریع کرده است. او در همان روزی که به صلیب میخکوب شد درگذشت.
در حالی که بیشتر دوستان عیسی هنگام دستگیری او در باغ جتسیمانی او را ترک کرده بودند، مردی به نام یوسف آریماتیایی بود که جرأت داشت نزد پیلاطس برود و جسد عیسی را بخواهد تا به درستی آرام گیرد. .
جسد عیسی را در کتان پیچید و در قبری که از سنگ تراشیده شده بود قرار داد. سپس سنگ بزرگی را روی در ورودی غلتید و به راه خود رفت.
عیسی بارها سعی کرده بود به شاگردانش بگوید که باید به عنوان قربانی نهایی برای گناهان بشر بمیرد، اما آنها هرگز او را درک نکرده بودند. اگر عیسی پسر خدا بود، آنها استدلال می کردند، اگر او مسیح موعود خدا بود، چگونه می توانست بمیرد؟
در روز سوم پس از مرگ عیسی، برخی از زنانی که با او دوست بودند به آرامگاه او رفتند. رسم یهودیان این بود که بدن فرد متوفی را با برخی ادویه های مخصوص مسح می کردند. در حالی که می رفتند، در میان خود متعجب بودند که چگونه سنگی را که جلوی قبر غلتان کرده بودند، جابه جا می کنند.
وقتی زن ها رسیدند، با تعجب متوجه شدند که سنگ قبلاً دور ریخته شده و مقبره خالی است!
فرشته ای که در جایی که جسد عیسی بود نشسته بود، به آنها گفت: "نترسید، عیسی از مردگان برخاسته است، همانطور که گفته بود!" فرشته به زنان گفت که نزد دوستان خود برگردند و به آنها این خبر بزرگ را که عیسی از مردگان برخاسته است، بگویند. (مرقس 16:6-7)
درست همانطور که یهودیان هر سال عید فصح را به مناسبت رهایی خود از بردگی در مصر جشن می گیرند، مسیحیان نیز یکشنبه عید پاک را به عنوان باشکوه ترین رویداد تاریخ جشن می گیرند: عیسی از مردگان برخاسته بود، قدرت مرگ را بر بشر غلبه کرد و گناهان ما را برای همیشه آمرزید. !
به طور طبیعی، دوستان عیسی وقتی شنیدند که عیسی در مقبره خود نیست، باور نمی کردند.
اما عیسی پس از رستاخیز چندین بار به یازده شاگرد باقی مانده ظاهر شد. او زمان زیادی را صرف صحبت کردن با آنها در مورد چگونگی تحقق بسیاری از نبوتها کرد، و سرانجام چشمان آنها به تمام حقایقی که عیسی قبل از مصلوب شدنش سعی کرده بود به آنها بیاموزد باز شد. (لوقا 24:27)
عیسی به آسمان صعود می کند
عیسی در مدت چهل روز پس از رستاخیز به شاگردان ظاهر شد. یک بار، در حین غذایی که با آنها شریک شد، به آنها گفت تا زمانی که عطای روح القدس را که به آنها وعده داده شده بود، اورشلیم را ترک نکنند. (یوحنا 14:16)
در آخرین فرصتی که عیسی بر آنها ظاهر شد، شاگردان از او پرسیدند که آیا اکنون میخواهد اسرائیل را به شکوه سابق بازگرداند. عیسی پاسخ داد که فقط خدای پدر باید پاسخ این نوع سؤال را بداند. (اعمال رسولان 1:7)
و هنگامی که همه با او ایستاده بودند، عیسی شروع به برخاستن کرد و از آنها دور شد. شاگردان نگاه کردند و نگاه کردند تا اینکه دیگر نتوانستند عیسی را ببینند. عیسی به آسمان صعود کرده بود تا با پدرش باشد. اما داستان به همین جا ختم نشد. در واقع تازه شروع شده بود!